نوشته اصلی توسط
mahdi...
سلام
خواهشا مسخرم نکنید خواهشا و خواهشا تا آخر بخونید
من یه پسر 14 سالم که تو مدرسه استعداد های درخشان درس میخونم و یه داداش 21 ساله هم دارم
از اول بچگیم (زمانی که 4 سالم بود) عمم توی زندگی ما دخالت میکرد و پدرم رو خیلی شارژ میکرد
طوری که از اون زمان رابطه پدرم با کل خانواده مادرم قطع شده.قشنگ اون زمانارو یادمه که هر ماه حداقل یه دعوای بزرگ توی خونه ی ما بود.بعد از حدود 4 سال پدرم طی یک اتفاق متوجه شد که عمم داره چیکار میکنه بحمدالله زندگیمون بعد اون بهتر شد.تا همین پارسال که معلوم شد پدرم قبلا از خانواده مادرم 100 میلیون کلاه برداری کرده سر یه معامله.بازم دعوا،دعوا،دعوا...
من پارسال داشتم برای استعداد های درخشان درس میخوندم که اینطوری شده بود
خلاصه اینا مقدمه بود.از اول ابتدایی تا الان مادرم برای درس من اصلا زحمت نکشیده الان یه پوشه لوح تقدیر دارم ولی مادرم یا پدرم هیچ تلاشی برای اونا نکردن.اونا هیچ وقتی برای من نمیزارن.رسیدیم به سال کنکور داداشم.پدر و مادرم بشدت به اون توجه میکردن و توی جر و بحثای بین من و داداشم داداشم بعضی وقتا منو میزد ولی پدر و مادرم میگفتن تو کوتاه بیا اون داره درس میخونه (این اتفاق حدود 20 بار اتفاق افتاد)داداشم کنکورشو داد و الان فکر میکنه همیشه حق با اونه.پدر و مادرم همیشه از داداشم که دانشجویه یاد میکنن ولی اصلا به من که کنارشونم توجه ندارن
مادرم اکثر اوقات به من میگه عقده ای ، خیلی ببخشید گوه ، کینه ای و دیوانه
همین دیشب من شروع به حرف زدن کردم داداشمم بعد من پرید وسط حرفم وقتی من مودبانه اعتراض کردم داداشم گفت:مگه تو چه گوهی هستی که ما حرفتو قطع نکنیم.به تو چه ربطی داره منم میخوام حرف بزنم.پدر و مادرم هم تایید کردن و همین حرف بهم زدن و باز بهم گفتن عقده ای
بخدا گریم گرفته من داداش و مامانو بابامو خیلی دوس دارم نمیدونم اونا چرا اینجوری میکنن
لطفا راهنماییم کنید
ببخشید بخاطر بعضی کلمات و طولانی شدن این متن غمناک
سپاسی به اندازه هفت آسمان